{{::'controllers.mainSite.MainSmsBankBanner2' | translate}}
بلای عشق را جز عاشقِ شیدا نمی داند به دریا رفته میداند مصیبت های طوفان را !
شمعم شکفته بود که خندد به روی تو افسوس ای شکوفه ی خندان نیامدی !
ساعت عشق به سر میکوبد که زمان رفت و نیامد یارت گفتمش ساعت دیوانه بخواب تا نگاهم ندهد آزارت !
شنیدمت که نظر می کنی به حال ضعیفان تبم گرفت و دلم خوش به انتظار عیادت
آزرده دل از کوی تو رفتیم و نگفتی کی بود ؟ کجا رفت ؟ چرا بود ؟ چرا نیست ؟
گرچه می دانم نمی آیی ولی هردم ز شوق سوی در می آیم و هر سو نگاهی می کنم !
ما زخم ترین شاخه ی این جنگل خشکیم تیغ و تبری نیست که ما را نشِناسد !
سنگدل با من مدارا کن ، فراموشم مکن بر مزارم این غبار از سنگ هم سنگین تر است
دریا اگر سر می زند بر سنگ ، حق دارد تنها دوای درد عاشق ناشکیبایی است !
شهید نیستم اما تو کوچه ی خود را به پاس این همه سرگشتگی به نامم کن !
بی تو هر روز مرا ماهی و هر شب سالی است شب چنین ، روز چنان ، آه چه مشکل حالی است !
تا رفته ای ، شمار شب و روزها کنم ایام عمر من همه یوم الحساب بود !
تسبیح شیخ پاره شد و دانه دانه شد از بس که استخاره زدم تا ببینمت !
همه خفتند به غیر از من و پروانه و شمع قصه ی ما دو سه دیوانه دراز است هنوز !
بر لبم کس خنده ای هرگز مدید الا مگر در میان گریه بر احوال خود خندیده ام
بلای عشق را جز عاشقِ شیدا نمی داند به دریا رفته میداند مصیبت های طوفان را !
شمعم شکفته بود که خندد به روی تو افسوس ای شکوفه ی خندان نیامدی !
ساعت عشق به سر میکوبد که زمان رفت و نیامد یارت گفتمش ساعت دیوانه بخواب تا نگاهم ندهد آزارت !
شنیدمت که نظر می کنی به حال ضعیفان تبم گرفت و دلم خوش به انتظار عیادت
آزرده دل از کوی تو رفتیم و نگفتی کی بود ؟ کجا رفت ؟ چرا بود ؟ چرا نیست ؟
گرچه می دانم نمی آیی ولی هردم ز شوق سوی در می آیم و هر سو نگاهی می کنم !
ما زخم ترین شاخه ی این جنگل خشکیم تیغ و تبری نیست که ما را نشِناسد !
سنگدل با من مدارا کن ، فراموشم مکن بر مزارم این غبار از سنگ هم سنگین تر است
دریا اگر سر می زند بر سنگ ، حق دارد تنها دوای درد عاشق ناشکیبایی است !
شهید نیستم اما تو کوچه ی خود را به پاس این همه سرگشتگی به نامم کن !
بی تو هر روز مرا ماهی و هر شب سالی است شب چنین ، روز چنان ، آه چه مشکل حالی است !
تا رفته ای ، شمار شب و روزها کنم ایام عمر من همه یوم الحساب بود !
تسبیح شیخ پاره شد و دانه دانه شد از بس که استخاره زدم تا ببینمت !
همه خفتند به غیر از من و پروانه و شمع قصه ی ما دو سه دیوانه دراز است هنوز !
بر لبم کس خنده ای هرگز مدید الا مگر در میان گریه بر احوال خود خندیده ام
{{::'controllers.mainSite.SmsBankNikSmsAllPatern' | translate}}